افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت چهل و هفتم :
******
موهایم را که موقع غلت زدن روی صورتم آمده بود کنار زدم و سریع روی پاهایم ایستادم. شمشیرم را محکم گرفتم و اطرافم را از نظر گذراندم. به هر سو که نگاه کردم آبتین را ندیدم. ستونهای بزرگ تالار، گرداگرد میدانِ تمرین را گرفته بودند. احتمال دادم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سارا
160سلام نویسنده جون ببخشید میشه بگی چند پارت دیگه رمان تموم میشه؟ خواهش می کنم بگو🤍✨